هیرادهیراد، تا این لحظه: 2 سال و 18 روز سن داره

برای مرد روزهای سخت، هیراد پسرم.

من ماهی‌ام، نهنگم، عمّانم آرزوست...

اولین سفر

پر از اخم و غرغر هستی اما زیرچشمی جهان را می‌پایی دنیا را کنکاش می‌کنی و گاهی با خنده‌ای دل می‌بری... ...
15 بهمن 1401

دو چشمم

من خوب می‌دانم که چه وقت می‌توان از سرشاخه‌های روشنِ ستاره بالا رفت به باغ‌های هم‌آغوش آینه رسید و از طعم عجیب میوه‌ی توبا… ترانه چید، شاید به همین دلیل است که ماه بی‌جهت به خواب هر کسی از این کوچه نمی‌آید. #سید علی صالحی ...
19 تير 1401

دو ماه و سیزده روز

هربار که چشم توی چشم می‌شویم، دلم می‌خواهد زنی را فراموش کنم که دست گرفته بود روی رد بخیه‌های تن‌اش و توی راهروی دراز بیمارستان شب را صبح کرد. همان زنی که نوزادش را بی‌آن‌که لمس کند از او گرفتند و شب به شب، صبح به صبح مسیر خانه تا بیمارستان را پرسه زد تا او را از پشت شیشه‌های تخت کوچک کنار پنجره ببیند. دلم می‌خواهد آن زن را فراموش کنم، آن زن نازک نارنجی که حالا تحملش هزار برابر شده، همان که پوست انداخت و الان ضخامت لایه‌ی رویی تن‌اش به اندازه‌ای شده که دردها را ناچیز و زخم‌ها را بی‌مقدار می‌بیند. دلم می‌خواهد فراموشش کنم همان زن زائویی را که دست خالی فرستادند خان...
1 تير 1401

دو ماهگی‌ات

دیشب کسی گفت شانس آورده‌ای، گفت با آن اوضاع خراب تو جز شانس تعریف دیگری برایت پیدا نمی‌شود. شرح حالم را کامل نشنید از روزهای سخت آخرش هیچ نگفتم اما حرف‌هایش، جمله بندی‌های سرد و سختش تا صبح توی سرم چرخید. خواب و بیدار، چشم وا می‌کردم و تو را توی نور کم جان چراغ خواب می‌دیدم که آرام کنار دستم خوابیده بودی. خوب وارسی‌ات کردم. چند بوسه‌ی محکم روی‌ات نشاندم و کیف کردم که شانس زندگی‌ام دوماهه شده. ...
20 خرداد 1401