هیرادهیراد، تا این لحظه: 2 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

برای مرد روزهای سخت، هیراد پسرم.

من ماهی‌ام، نهنگم، عمّانم آرزوست...

هفته سی و سوم

از پشت اين پرده خيابان جور ديگري است درها پنجره ها درخت ها ديوارها و حتي قمري تنبل شهري همه مي دانند من سال‌هاست چشم به راه کسي سرم به کار کلمات خودم گرم است تو را به اسم آب تو را به روح روشن دريا به ديدنم بيا مقابلم بنشين بگذار آفتاب از کنار چشم‌هاي کهن‌سال من بگذرد من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم من از اينهمه نگفتن بي تو خسته‌ام خرابم ويرانم واژه برايم بياور بي انصاف چه تند مي‌زند اين نبض بي‌قرار بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي بهانه بياورم بحث ديگري هم هست يک شب يک نفر شبيه تو از چشمه انار برايم پياله آبي آورد گفت تشنگي‌هاي تو را آسمان هزار ارديبهشت هم تحمل نخ...
6 اسفند 1400

تودلی من

اسمت را گذاشتم هیراد، تا خنده‌ای شوی بر آن همه درد اسمت را گذاشتم هیراد، تا مژده‌ای شوی بر آن روز تلخ اسمت را گذاشتم هیراد، تا خوشی‌ای شوی بر آن حجم یاس ...
28 بهمن 1400

تو توی تک تک سلول‌های تن منی

تو فکر کن هزار سال آن‌جا بودم. روی تخت سفت و بلندی که میله‌های شل و وارفته‌ی کنارش باید تکیه‌گاهم می‌شد. آن‌جا که سرم‌های کوچک و بزرگ آویزان شده از بالای سرم و آنژوکتی که از لحظه‌ی اول بدقلقی می‌کرد. تو فکر کن هزار سال گیر افتاده بودم آن‌جا و چشمم به پرستارهایی می‌افتاد که سر نوبت شیفت‌شان شرح حال مرا برای هم می‌گفتند. و تو تمام آن لحظه‌های هزار ساله با من بودی. توی اتاق عمل، پشت آن پرده‌ی آبی بی‌رحم. زیر نور چراغ‌های جراحی، توی هربار بستری شدنم. آن‌جا که ایستاده بودم روبروی آینه‌ی پر لک و پیس اتاق‌های زنان و دنبال چهره‌ی خودم می‌گشت...
8 دی 1400