نهمین دلتنگی
انگار امروز که شد زاییدمت. سینهام را گذاشتم توی دهانت و تو چه باوقار نوشیدی.
بافرهاد نشستیم پشت در، زیر درختهای کاج تا هر دوساعت من بیایم و تو را توی بغل بگیرم، چه کوتاه بود امروز، چه سریع گذشت همهی ساعتهایش. باید ثبت شود توی تاریخ دلتنگیهام، فردا که شد بیا خانه، من به این قول، سخت محتاجم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی