سومین دلتنگی
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟ دل و جان فدای رویت بنما عِذار ما را ...حافظ... از دلم درآمدی و دلم را بردی. حال خراب من فقط کنار تو آباد میشود. قلبم را از سینه درآوردهاند و روی یکی از تختهای کوچک انآیسیو سپردهاند. همان تخت سفید کنار پنجره، همان که روی دیوارش اسم مرا نوشتهاند و توی هلال رختخوابش فرشتهای کوچک نفس میکشد. آرام و راحت خوابیده و عین خیالش نیست یک نفر چند خیابان آنطرفتر دلش پر میزند برای مژههای به شماره افتادهاش، برای آن بینی کوچک و لبهای دلمه بسته. زودتر به خانه بیا جان مادر